loading...
سربند
شهداء

 

سربند بازدید : 236 دوشنبه 24 تیر 1392 نظرات (6)

در بنی اسرائیل مردی بود که عمر خود را به نافرمانی خدا صرف نموده بود. زمانی برایش مسافرتی پیش آمد، در بین راه به سر چاهی رسید، دید سگش از تشنگی زبانش از کام بیرون آمده است.

نگران شد به حال او، و در مقام تهیه آب برای سگ برآمد. چون سطل و ریسمان نداشت، عمامه خود را باز کرد و به کاسه چوبی که همراه داشت بست و توی چاه انداخت و آب کشید و سگ را از تشنگی سیراب کرد و نجات داد.

خداوند به پیامبر آن زمان وحی فرستاد که من سعی آن مرد را برای تشنگی سگ قبول کردم و از گناهانش گذشتم. چون به مخلوقی از مخلوقاتم مهربانی نمود. چون این خبر به آن مرد رسید از گناهان خود توبه نمود و به حسن عاقبت فائز گردید.

1

 پ.ن1:تا زمانی كه انسان در این دنیا زندگی می‌كند و مرگش فرا نرسیده باشد خداوند مهلت داده تا بنده‌اش توبه كند.

پ.ن2:جوانی بهترین سن توبه است و البته موقعیت هر سنی برای توبه، بهتر از سن بالاتر است و نباید توبه را لحظه‏ای به تأخیر انداخت، نباید منتظر شب جمعه، شب قدر، صحرای عرفات، ماه محرم و یا... شد.

سربند بازدید : 131 یکشنبه 02 تیر 1392 نظرات (2)

چند سال قبل اتوبوسی از دانشجویان دختر یکی از دانشگاه‌های بزرگ کشور آمده بودند جنوب. چشم‌تان روز بد نبیند… آن‌قدر سانتال مانتال و عجیب و غریب بودند که هیچ کدام از راویان، تحمل نیم ساعت نشستن در آن اتوبوس را نداشتند. وضع ظاهرشان فوق‌العاده خراب بود. آرایش آن‌چنانی، مانتوی تنگ و روسری هم که دیگر روسری نبود، شال گردن شده بود.

اخلاق‌شان را هم که نپرس… حتی اجازه یک کلمه حرف زدن به راوی را نمی‌دادند، فقط می‌خندیدند و مسخره می‌کردند و آوازهای آن‌چنانی بود که…

از هر دری خواستم وارد شوم، نشد که نشد؛ یعنی نگذاشتند که بشود…

دیدم فایده‌ای ندارد! گوش این جماعت اناث، بده‌کار خاطره و روایت نیست که نیست!

باید از راه دیگری وارد می‌شدم… ناگهان فکری به ذهنم رسید… 

2

سربند بازدید : 77 سه شنبه 21 خرداد 1392 نظرات (1)

خاطره ای از فقیه پارسا حضرت آیت الله مشکینی(رضوان الله تعالی علیه)

در یکی از روزهای تنگدستی مبلغی به دستم رسید. در آن ایام شب ها پس از تعطیل شدن کتابخانه مدرسه فیضیّه ساعتی را هم در حرم مطهر حضرت معصومه علیهاالسلام مطالعه می کردم و هنگامی به خانه باز می گشتم که بچه ها خواب باشند. آن روز قبل از خروج از منزل به خانواده گفتم: برای غذای شب خرید می کنم. عصر وقتی که زودتر از هر روز از کتابخانه به قصد خرید خارچ شدم در بین راه متوجه شخصی شدم که گویا از من درخواستی دارد ولی حیا مانع می شود. از او پرسیدم: چه می خواهی؟

گفت: میهمان دارم و وسیله پذیرایی ندارم و خجالت میکشم. به خانه بروم. تمام آن مبلغ را به او دادم و گفتم برو از مهمان خود پذیرایی کن. دوباره به کتابخانه بازگشتم و تا پاسی از شب در حرم ماندم و با دست خالی به خانه رفتم.

1

پ.ن: ما چقدر حاضریم از نان شب خود بگذریم و نیازمند دیگری را شاد کنیم؟

درباره ما
Profile Pic
جنگیست که نه لایق هر کس شده است مرگیست که آزاد ز محبس شده است سربنده یا حسین(ع) روی پیشانی ماست اینگونه دفاعمان مقدس شده است
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • لوگوی دوستان
    مقتدر مظلوم معبری سایبری فندرسک لوگوی شما لوگوی شما
    دیگر امکانات


    آمار سایت
  • کل مطالب : 86
  • کل نظرات : 1
  • افراد آنلاین : 4
  • تعداد اعضا : 2
  • آی پی امروز : 57
  • آی پی دیروز : 30
  • بازدید امروز : 75
  • باردید دیروز : 48
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 332
  • بازدید ماه : 286
  • بازدید سال : 5,544
  • بازدید کلی : 45,474
  • درباره سایت

    جنگیست که نه لایق هر کس شده است 

    مرگیست که آزاد ز محبس شده است 

    سربند یا حسین(ع) روی پیشانی ماست 

    اینگونه دفاعمان مقدس شده است