دست مصنوعی شهید گمنام
در معراج الشهدای پادگان شهید محمودوند
شهید گمنامی که هنگام تفحص دستش سالم مانده بود...
اما چه دستی!
دست مصنوعی شهید گمنام
در معراج الشهدای پادگان شهید محمودوند
شهید گمنامی که هنگام تفحص دستش سالم مانده بود...
اما چه دستی!
خاطره ای از شهید سید مهدی نقیبی راد
استخاره خوب آمد
(مادر شهید)
16ساله که بود گفت:"می خوام برم جبهه" من راضی نبودم. برادر بزرگ ترش هم که در جبهه بود خیلی اصرار کرد. گفتم:"استخاره بگیر هر چی اومد" من که گرفتم بد اومد. ولی جالبه نمی دونم چیکار می کرد که هر دفعه خودش می گرفت خوب میومد! گفت:"استخاره که خوب اومد پس من رفتم...."
جبهه مثل نماز
(سید حسین نقیبی راد)
داداش کوچیکه بود. بهش می گفتیم حالا که ما توی جبهه ایم شما پیش پدر و مادر بمان. خیلی جدی برگشت گفت:"حضور در جبهه مثل نماز خوندنه، هرکس باید وظیفه خودش رو انجام بده، رفتن شما موجب نمیشه که از من سلب مسئولیت بشه"
منبع: کتاب روز نارنجک
آب قمقمه دوای درد مادرم شد
یکی از سرباز هایی که در تفحص کار می کرد، آمد پهلویم و با حالت ناراحتی گفت:«مادرم مریض است» گفتم: خب، برو مرخصی انشالله که زودتر خوب می شود. برو که ببریش دکتر و درمان ، او گفت: نه! به این حرف ها نیست. میدونم چطور درمانش کنم و چه دوایی دارد!
آن روز شهیدی پیدا کردیم که قمقمه اش پر بود از آبی زلال و گوارا ، با اینکه بیش از 10 سال از شهادت او گذشته بود ، قمقمه آبی شفاف و خوش طعم داشت ، 10 سال پیش در فکه ، زیر خروار ها خاک و حالا کجا.
بچه ها هر کدام جرعه ای از آب به نیت تبرّک خوردند و صلوات فرستادند، آن سرباز، رفت به مرخصی و چند روز بعد با خوشحالی برگشت، از چهره اش فهمیدیم که باید حالش خوب شده باشد، گفتم: الحمدلله مثل اینکه حال مادرت خوب شده و دوا درمان موثر بوده، جا خورد، نگاهی انداخت و گفت: نه آقا سید. دوا درمان موثر نبود، راه اصلی اش را پیدا کردم.
تعجب کردم، نکند اتفاقی افتاده باشد، گفتم: پس چی؟ گفت: چند جرعه از آب قمقمه آن شهید که چند روز پیش پیدا کردیم، بردم تهران و دادم مادرم خورد، به امید خدا خیلی زود حالش خوب شد، اصلا نیتم این بود که برای شفای او جرعه ای از آب فکه ببرم.
بعضی زن های همسایه حرصشون در اومده بود! میگفتند این ابراهیم امیر عباسی هم خیلی خودشو میگیره! نگو وقتی از کوچه رد می شه و میبینه زنها سر کوچه هستنداصلا سرشو بالا نمیاره،تا نگاهش به ناموس مردم نیفته،خواهر ابراهیم بهشون گفته بود ابراهیم بین خودش و نامحرم یه خط قرمز کشیده،یه بار هم که ابراهیم با همسرش کنار خیابون ایستاده بود یه زن بد حجاب رو کنار باجه تلفن می بینه، همسرش میگه دیدم ابراهیم صورتش سرخ شد و گفت خدایا خودت شاهد باش که ما حاضر نیستیم چنین صحنه های خلاف شرعی را توی این مملکت ببینیم. مبادا به خاطر اینجور آدما به ما هم غضب کنی و بلاهای خودت رو روی سرمون نازل کنی.(ساکنان ملک اعظم/23)
آستیــــــن خالــــــے ات نشــــــان از مردانگــــــے ست..
با ایــــــن دو دســــــت ســــــالم،
هنوز نتــــــوانسته ام یــــــک قنــــــوت اینــــــچنینے بخــــــوانم ...
بسم رب الزهراء(س) و الشهداء و الصدیقین
ندیدم آینهای چون لباسخاکیها
همان قبیله که بودند غرقِ پاکیها
به عشق زنده شدن، «عند ربِّهم» بودن
شده ست حاصل آنها ز سینه چاکیها
دلیل غربتشان، اهلِ خاک بودنِ ماست
نه بی مزار شدنها، نه بی پلاکیها
به آسمان که رسیدند رو به ما گفتند:
"زمین چقدر حقیر است، آی خاکیها!"
"زمین چقدر حقیر است، آی خاکیها!"
دانشجوی مهندسی برق دانشگاه علم و صنعت باشی و بروی زیر رگبار گلوله عجیب نیست؟ آدم باید خیلی کله شق باشد که همه چیز را ول کند و بزند به بیابان، میان بسیجی های خاکی. حاج احمد متوسلیان را می گویم. فرمانده لشگر ۲۷ محمد رسول الله.
به ادامه مطالب مراجعه نمایید...
جنگیست که نه لایق هر کس شده است
مرگیست که آزاد ز محبس شده است
سربند یا حسین(ع) روی پیشانی ماست
اینگونه دفاعمان مقدس شده است