از وقتي كه «سبا» كوچولوي ما، زبان باز كرد، وقتي تصوير امام خامنهاي را در تلويزيون و يا روي ديوار می ديد، فرياد ميزد: «آقا، آقا...». سال گذشته يكي دو بار توفيق شد كه در مراسم شبهاي محرم به حسينيه امام خميني(ره) بروم، وقتی می آمدم به او می گفتم «رفتم خونه آقا» او می گفت «عمه! آقا چی می گفت..، نگفت سبا چی كار مي كنه؟».
خيلي دوست داشت با من بياد، چون پارسال نتونستم اين دختركوچولوي 3 ساله را با خودم به بيت ببرم، به خودم قول دادم كه امسال يك شب باهم بريم بيت.
شب سخنراني حاج آقا پناهيان قسمت شد كه من و سبا حركت كنيم به سمت بيت؛ چفيهاي كه از بيت به دستم رسيده بود، روسري سبا بود و مادرش سربند يازهرا(س) را هم روي پيشانياش بسته بود، سبا با رضا، داداش 15 ماههاش خداحافظي كرد و به راه افتاديم.
جهت خواندن بقیه متن به ادامه مطلب مراجعه نمایید...